یه وقتایی عجیب دلم میگیره


با تو عشق اغاز شد

چه كسي ميخواهد من و تو ما نشويم خانه اش ويران باد

زن بودن...ترجمه ی کلمه ی تمام "ظرافت های دنیاست"!...
مردان این ظرافت را گاهي  درک نمیکنند....
و زن ظرافتش میشکند....
مرد اسم این ظرافت را "احساس بی جا" میگذارد..
و زن اسمش را "عشق" میگذارد...
چه عشق ها که بخاطر نادانی مردان شکسته شد.....

نمیدونم چم میشه.از خودم و حال خودم تعجب میکنم.میگم این منم؟من؟.........
دلم میگیره و هیچ راهی ندارم جز صبر.
دلم تاپ تاپ میزنه..........یه بغض سرگردون تو گلوم جا خوش میکنه و .........

پیش خودم فکر میکنم.......میترسم..........از اینده از زندگی زیر یه سقف با اقایی..........
خوبه؟بده؟ چطوریاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تو خونمون احساس ارامش میکنم؟یا ارزومه که از خونه ی اینده ام بزنم بیرون و هر لحظه به خودم و بختم لعنت بفرستم و حسرت اینو بخورم که چرا تو همون دوران عقد همه چیو بهم نزدمو خودم رو راحت نکردم از این فکرا میترسم.نکنه بعد عروسی همه چی بدتر شه و این فکرا هر روز بیاد سراغم و ولم نکنه. نکنه کار روز و شبم بشه سر و کله زدن با این فکرا.میترسم


 

 

 

 

 

 

برامون دعا کنید هر کی که این مطلب رو میخونه برام دعا کنه
سخته تو این وضعیت بودن سخته یک بام دو هوا باشی.سخته بین یه دوراهی بمونی و ندونی کدومش رو انتخاب کنی.خیلییییی سخته

 

زن زیبـاســت ...

چه آن زمان که از فرط خستگی چهره اش در هم است...

 

چه آن زمان که... خود را می آراید از پس همه خستگیهایش...
چه آن زمان که فریاد می زند بر سرت و تو فقط حرکت زیبای لبهایش را مبینی...
چه آن زمان که کودکی جانش را به لبانش رسانده و دست بر پیشانی زده و لبخند می زند...
زن زیباست..
آن زمانی که خسته از همه تُهمت ها و نابرابریها باز فراموشش نمی شود؛ مادر است، همسر است.
زن زیباست ...
زمانی که
زمانی که لطافت جسم و روحش را توأمان درک کردی ...
زمانی که خرامیدنش را بین بازوانت فهمیدی ...
زمانی که نداشته های خودت را به حساب ضعفش نگذاشتی ...
آری زن زیبـــــاست...
اگر بفهمى...

يعني اقایی میفهمه؟؟؟؟؟؟میترسم........از نفهمیددن اقایی میترسم.خیلی سخته یه چیزی رو خودت بفهمی و بخوای به یکی دیگه بفهمونی.سخته



نظرات شما عزیزان:

خانمی گل و گلاب و آقایی
ساعت1:20---13 بهمن 1391
واییییییییی نمیدونی وقتی گفتی اومدی بلاگفا چقدر خوشحال شدم
چون نمیتونستم تو پیوندام لینکت کنم


وندا91
ساعت9:26---11 بهمن 1391
سلام خانمی جان خوبی؟ چی شده من نتونستم پست قبلیتو بخونم

ایشالا که سلامت باشی عزیزم

دور گردون گر دوروزی بر مراد ما نرفت

دایما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
پاسخ:از این شعر زیبات واقعا ممنونم.ولی ایا واقعا تو واقعیت هم همینه؟؟؟؟؟؟رمزمو نداری؟


خانمی گل و گلاب و آقایی
ساعت0:09---11 بهمن 1391
منم خیلی از موقعها همین حسو دارم

مخصوصاً دیشب که واقعاً دلم گرفته بود
پاسخ:ایشالله که دوتاییمون بعد زندگی خوشبخت باشیم.امان از فکر که مثه خوره وجود ادمو میخوره


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ چهار شنبه 11 بهمن 1391برچسب:,سـاعت 1:4 قبل از ظهر نويسنده خانمي| |

khanoomi